رونیارونیا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

برای موش موشکم

مهمونداری و سفر به بندر عباس

سلام و صد تا سلام بالاخره بعد از گذشت یک هفته اومدم تا بنویسم ماجرا از اون جایی شروع شد که دوست بابا عمو مهدی تصمیم گرفت با خانواده بیان کرمان روز تاسوعا حرکت کردن و ساعتای 4 بعداز ظهر رسیدن یک کوچولو هم داشتن بجز اقا مهدیار که چند ماهی ازت کوچکتره ولی قلدرتر و از اونجایی که تو برخورد اول هلت داد دیگه ازش میترسیدی چه جور و حاضر نشدی دیگه باهاش بازی کنی ولی با مهدیار میونت بهتر بود کلا با بزرگتر از خودت بیشتر میسازی عاشورا هم رفتیم ماهان اما باغ شازده بسته بود و نتونستیم بریم تو و ناهار رو توی پارک خوردیم اما دو روزی اینجا بودن هفته پیش درست پنج شنبه 15 آبان راه افتادیم رفتیم بندر عباس البته م...
22 آبان 1393

پاییز و شروع سرماخوردگی

دخترک ناز دونه من دو روزی هست که سرماخورده و چنان آب از بینی و چشماش سرازیر میشه که دل آدم کباب میشه دو روزی هست که صدای خنده ها و شادی بلندش تو خونمون نمی پیچه دیروز بردیمت دکتر گفت چیز مهمی نیست و حتی شربت سرماخوردگی هم نداد فقط ایبو پروفن و دیفن هیدرامین البته دکتر نیک نفس عادتش که زیاد دارو نده و توی دارو دادن خیلی مراعات میکنه ولی خدا کنه این سرماخوردگی  هم زود زود  خوب بشه خدا کنه هیچ بچه ایی مریض نباشه شب اول که تا صبح نخوابیدی دیشب هم چند باری بیدار شدی ولی بهتر از پریشب بود   توکل به تو
7 آبان 1393

جریان گوش قسمت پایانی

اما جریان گوش و سوراخ کردنش به کجا ها که نکشید  روز جمعه تصمیم گرفتیم گوشواره ها رو در بیاریم و طلاهای خودت رو بپوشیم نمیدونی به چه مکافاتی در آوردیم بابا دست ها و سرت رو چسبید ومن هم با هزار بسم االله در آوردم بماند که چقدر گریه کردی اما درآوردن همانا و اجازه ندادن برا پوشیدن گوشواره های خودت همانا..... دیگه انقدر گریه کرده بودی که من وبابا تصمیم گرفتیم عطای سوراخ کردن گوش رو به لقاش ببخشیم تنها چیزی که این وسط موند اون گریه های مظلومانت بود که کلی دلمون رو کباب کرد الان چند روزی گذشته و کم کم داره سوراخاش بسته میشه ولی همچنان اجازه نمی دی دست به گوشات بزنیم البته دلیل محکمی که تونست قانعم کنه که این اذیت ها رو بی سران...
7 آبان 1393
1